ولی خب فکر میکنم شماها هم مثل من معتقدید که تلویزیون، عمده مخاطبش را مدیون سریالهاست. البته برنامههای ورزشی و آیتمهای خبری را این وسط دور نیندازیم. سریال ولی به قول معروف چیز دیگری است!قصد ندارم خیلی خشک یا استخوان قورت داده حرف بزنم. شاید درددلم به حال الان تلویزیون میخورد. خیلی بیربط داشتم به قصه باحال بامزه فکر میکردم؛ سریالی که به زعم دوستان «با روانت بازی کند». ممکن است من یکی بگویم فیلم امریکایی، مادر خانه بگوید سریال ایرانی و خواهرجان دم از قصه کرهای و اینها بزند. سلیقه هست دیگر!گریزی به عقبتر بزنم و بعد نیز قیاس کنیم. از چه؟ از سریالهای ایرانی گرفته تا خارجی. خب بچه که بودیم اگر اشتباه نکنم شبکه 2، حوالی ظهر که میشد چند دقیقهای قبل از اینکه شیفت عصر مدرسه ما بچهها شروع بشود، توی آیتمی چند دقیقهای «اوشین» را پخش میکرد. همان «سالهای دور از خانه» که همه آن را به اسم اوشین میشناختیم. یک چشممان به ناهار خوردن و بگومگوی بچگانه با مادر بود و چشم دیگرمان توی تلویزیون سیاه و سفید. بچه بودیم، چیزی از فرم و ساختار و این به اصطلاح کلیدواژههای فیلمسازی نیز نمیفهمیدیم. دنبال کارتون بودیم و سریالی که جذاب باشد. بگذارید خودمانیتر حرف بزنم. از اوشین میگفتم و اینکه جذب این شخصیت باجذبه و ظاهر قصه باحالش میشدیم. عمداً میخواهم شق و رق حرف نزنم چون این جور مجموعهها خیلی خیلی سادهاند و بیشیلهپیله. به قول ما نقدنویسها همه جور چیزی در بساط دارند تا مخاطب را اسیر داستان خودش بکند.
چقدر فیلمنسازیم ما
خودمانیم تماشاچیان تلویزیون مثل سینما کمی غیرقابل پیشبینیاند. ناغافل هوای فلان قصه را میکنند مثلاً یک روز کمدی، روزی پلیسی و زمانی هم خانوادگی و غیره. به ادعای خودم ولی فعلاً دور، دور درام و ملودرام خانوادگی است. ماها که بلد نیستیم همیشه بسازیم پس انگار مجبوریم آویزان کرهایها باشیم. لینچان و جومونگ و یانگوم و بقیهاش هم فرقی ندارد؛ کلهم استاد جذب مخاطب ایرانیاند.
فهمیدن چرایی این موضوع نیز تحقیق و پژوهش و اینها نمیخواهد. در وهله اول داستانگویی است که حرف اول را میزند و بعد بازی با روح و روان آدمی. شما فکر کنید ساختن این ساده باشد!
گریزی به سریالهای ایرانی فعلی بزنم که روی آنتن هستند. نوشتن از «معمای شاه» با این همه ریخت و پاش، فرصت میخواهد. گذری بنویسم و رد بشوم. انصافاً بدگفتن هم هنر لازم دارد که ما بلد نیستیم. این مجموعه تاریخی- واقعی، داستان کم دارد و بس؛ انگار توخالی از روایت است. اما درباره «ماه و پلنگ» که ابداً ارزش نقد کردن ندارد؛ رک و بیپروا باید تأسف خورد بابت این مجموعه که نه محتوا دارد و نه ساختار. البته به درد خندیدن میخورد. به قولی اگر میخواهید خودتان را عصبانی کنید یا شاختان بیرون بزند، حتماً این سریال را ببینید. ما بهجای دوستان سازنده، خجالت میکشیم.
قبلاً درباره کیفیت عجیب «ماه و پلنگ» حسابی نوشتهایم. فیلمنامه بیریخت، کارگردانی آماتور و بازیهای بدتر از بد از سر و کول آن میریزد. گواهی ادعای من کامنتهای بینندههای تلویزیون در صفحه معاونت سیماست. نمیخواهم روی این تولیدات ایرانی بایستم؛ دنبال قیاس هستم که جرقهاش را همین جابهجایی سریال ایرانی و کرهای آنتن شبکه2 کلید زد. این را توی پاورقی بگویم و در چند خطی کلامم را جمع کنم. این وسط سری به شبکه نمایش بزنید؛ انگار فهمیدهاند که باید چه پخش کنند. از سریالهای باکیفیت هالیوودی گرفته تا همین مجموعه ساده و کرهای «رویای فرمانروای بزرگ» که صدا کرده است. دلم نمیآید این را ننویسیم؛ واقعاً روی این را دارید که مثلاً «ملکا» را با «یانگوم» به عنوان دو قهرمان زن، با هم قیاس کنید؟(صرفاً از باب باورمندی)
اما چرا کرهای آری؟ ایرانی نه؟
میخواهم لحن متنم را تغییر بدهم؛ به اصطلاح کمی منطقی و مستدلتر حرف بزنیم. در فیلمسازی حتماً ساختار شکیل لازم است اما کافی نیست. بدون قصه خوشنوشت و باکشش، مگر میشود فیلم ساخت و مردم را با این شبکههای جورواجور، به سمت خود کشاند؟ پس باید ایجاد جاذبه نمایشی کنیم.
همچنان از مخاطب ایرانی حرف میزنیم و سریالهای شرقی که در این دو دهه حسابی توی دل مردم ما چه خوب و چه بد، به هرحال جا باز کردهاند؛ بد هم نیستند لااقل اینکه سالمند و غل و غشی ندارند. وقتی اشتراکات فرهنگی باشد و ذائقه مثل همی که میشود توی مخاطب ایرانی و شرقی نیز یافت، گرفتار کردن بیننده روی آنتن سختی ندارد. دست و دل مدیر تلویزیون هم نمیلرزد که نکند پارچه لباس خانم بازیگر کم باشد و اینها! همگی پوشیدهاند. خیلی راحت هم در دوبله میشود مرد و زن کرهای غریبه فیلم را بهجای خواهر و برادر جا زد و آب از آب تکان نخورد. این نیز ابتکار است البته، ایرادی نیز ندارد.
از شوخی بگذریم ولی دقت کردهاید که تولیدات شرقی چقدر ساده و خودمانیاند. از تُن بامزه حرف زدن و حرکات بدنشان گرفته تا قهرمانهایی که خیلی لوساند ولی باورپذیر. به دیالوگ کاراکترها نیز دقت کنید.
مگر «افسانه جومونگ» یا «جواهری در قصر» و بقیه رفقایشان چه داشتند واقعاً؟ دقیقاً چیزهایی هستند که قشر عامه دوست دارد در فیلمهایمان ببیند ولی کمتر سر و کلهشان پیدا میشود. در وهله اول منظورم فیلمنامه خیلی خودمانی است که ارتباطگیر بتواند برود توی جلد تمام شخصیتها و آن را باور کند. حالا هی بنشین و فیلم آپارتمانی بساز با کاراکترهای اتوکشیده و غرق شده داخل زندگی مجلل. کو؟ کجا؟ واقعیت دارند؟ نه!
ساختار داستانی و درگیری عاطفی همان چیزی است که تماشاگر ایرانی از دیدنش لذت میبرد. حدس زدن ادامه سرنوشت قصه و شخصیتهای آثاری که ازشان حرف میزنیم، برای بیننده ما یک سرگرمی است. با این کار تفریح میکند. ایرانیجماعت با کاراکترهای فعال فیلم و سریال شرقی حسابی درگیر است، حتی با اینها کفری میشود یا طرفدارش. چقدر هم تعدادشان زیاد است و شلوغ. بهتر است بگویم این جماعت خوب بلدند که چطور با فکر و حس مخاطب ما بازی کنند. پس ابراز رضایتمندی میکنند.
درحالی که همگی میدانیم کشورهای شرقی در این تولیدات صرفاً داستانپردازی و خیالبافی میکنند. خدای رؤیاپردازی و تخیلات مندرآوردیاند اما لااقل میدانند چطور قصه بگویند و روی پرده بیاورند. از آب به قولی کره میگیرند.
ادعای خودم را ادامه بدهم و اینکه عامه ایرانیها چرا اینجور روایتگری را دوست دارند، خوشبختانه یا متأسفانه؟ بالاخره این نیز شاید نوعی صادرات فرهنگی است حتی از جنبه روکمکنی نه فکری. «میتوانند، میسازند و جذب مخاطب میکنند؛ به همین راحتی».
وقتی با تماشاگر رسانه قدرتمندی مثل تلویزیون رفاقتی برخورد کنی اما دستکمشان نگیری، سراغ مسائل روزمره بروی یا تاریخ را با روایتگری به خوردش بدهی، تقلب نکنی و بتوانی واقعیت و تخیل را قاطی بسازی؛ چرا مخاطب پس بزند یا دفع کند. مگر جومونگ، یانگوم، دونگیی و بقیه، کاراکتر خارقالعادهای بودند؟ خب نه اما فراموش نکنیم که قهرمان و ضد قهرمان چرا، بودند.
این است فرمول جذابیت
متأسفانه فیلمساز ایرانی عمدتاً بلد نیست قهرمانپروری کند؛ نه که نخواهد بلکه نمیتواند. در واقع فلان کاراکتر با یکسری شعار و حرفهای قلمبهسلمبه را مساوی قهرمان فرض میکند.
شرقیها شخصیتهای قصهشان را توی لوکیشنهای کمخرج ولی پر از جلوههای بصری پرت میکنند. تاریخ حتی خیالیشان را ورق میزنند. دم از عشق میزنند و عاطفه و بقیه روزمرگیها؛ چیزهایی که اکثریت دوستش دارند. انصافا خط قرمزهای آنان کمتر از ماست ولی ما انگار همچنان عقبیم. منظورم ازجهت مخاطبپذیری است نه کیفیت ساختار.
کار شاقی هم نمیکنند تنها ایجاد تعلیق، ترس، کشش، دادن قدرت پیشبینی به بیننده، اخلاق، شک و غیره را قاطی میکنند. نهایتاً پایان خوشی را نیز به کارشان وصله میزنند. پس شد ترکیب این عناصر در نمایش یک سوژه عام و گاه تکراری ولی در پرداختی متفاوت از روابط خانوادگی. دم دوبلورهای کاربلد ایرانی نیز گرم!
این دلایلی که ذکر شد، لزوماً تمجید نیست؛ تنها روایتی از فیلمسازی شرقیهاست. میدانیم که ساخت محکمی ندارند، فیلمنامه عجیبی نیز ندارند ولی چه کنیم که با فکر، از سادگی ایجاد خلق شگفتی میکنند. سراغ عنصر غافلگیری میروند و چه میدانم مثلاً خیر را در برابر شر قرار میدهند. میتوانند لج بیننده را درآورند یا او را وادار به تشویق کاراکترهایشان بکنند چون بر پایه دیالوگ و کنش ساخته میشوند. واقعاً صداقت و صمیمیت چهها که نمیکند!
خلاصه بگویم والسلام. کاش این سادگی را ما نیز در فیلمهایمان میدیدیم، دچار خودسانسوری نمیشدیم، دست از سر لوکیشنهای آپارتمانی برمیداشتیم، سراغ قصههای زیرخاکی میرفتیم که تا بخواهی توی داستانهای فولکلور ایرانی هست. سریالهای شرقی درست است که عمدتاً جز قصه عاطفی چیزی ندارند ولی اینها مخاطبشناسی میدانند و ما گویا خیر.
ارسال نظر